دیدار فرزند عجول ما با قاتل کودکان غزه
دیدار فرزند عجول ما با قاتل کودکان غزه
بعضی نگاه ها حرام است. نگاه حرام را علاجی جز توبه نیست که این خبط تیر مسموم شیطان بوده و بر دروازه ی قلب مومن نشسته است و علاج آن جز شفای صاحب دل نیست پس پشیمانی دل و تضرع خاطی و عزمش برای سنگر بندی دروازه ی دل برابر تیرهای دشمن کفایت است اما ...
اما برخی نگاه ها علاوه بر توبه کفاره هم دارند. نگاه به چهره کریه کری که نعره های مستانه اش برای دل گرمی به کودک کش های غزه چهره اش را کریه تر از همیشه نیز نموده است حکما باید کفاره داشته باشد چه این چهره، چهره ای نیست که از سر هوس بتوان به آن نگاه کرد و بعد علاج تیر های شیطانی اش را تنها با توبه جبران نمود. جوانی هنگامه ی شعله کشیدن آرزو ها در دل است و سرکوب همه این شعله ها نه معقول و نه بسیاری وقت ها شدنی است. لیکن آرزو نیز خوب و بد دارد. خوبِ خوب هم که باشد باز راه رسیدن به آن راست و خطا دارد. دره و پرتگاه و بیراه و هزار خوف و خطر هست. فرزندان ما اگر از گوشت و پوست ما هستند حکما نیت هایشان بد نیست. آرزو هایشان نیز اگر مقهور اعتقاداتشان باشد زیباست اما گاهی ...
اما گاهی برای رسیدن به آرزو هایشان عجله می کنند. عجله می کنند که خوب نگاه نمی کنند و دره و پرتگاه و بی راه را با راه اشتباه می گیرند. عجله می کنند که دست ناپاکی را به معامله می فشارندکه تا مرفق آلوده به خون است. خوب نگاه نمی کنند که نمی فهمند این خون گوسفند نیست که از دست قصاب اش می چکد خون کودکان غریبی است که مظلومانه و در آغوش یکدیگر جان می دهند. عجله می کنند ...
عجله می کنند برای دیدار با تو نه به آن روی که از دیر رسیدن تو به آرزو هایت بیمناک اند. عجله می کنند تا دنیا را پر کنند از خبرِ دیدار وزیر خارجه ایران با همتای آمریکایی خود. تا چهره تو را هم، چون خودشان سیاه کنند به دودِ این آتشی که افروخته اند اما تو چرا عجله می کنی!؟ آن روز که می رفتی گفتیم که دستانِ روح این کریه پیوسته آلوده است به خون مظلومان اما چرا چند روز صبر پیشه نکردی تا لااقل دستان ظاهراش را از این آلودگی پاک کند فرزند عجول ما ...
فرزند عجول ما! همتای تو این جانوری نیست که اگر او را گرگ بنامیم حقی را رعایت نکرده ایم که خداوند در حقوق هم زیستی مومنانه با حیوانات بر ما فرض کرد؛ که نبادا کلامی ناروا به این مصنوعات ید اللهی من بگویید که اینان را من آفریده ام و من چنین قرارشان دادم بی آنکه در اینچنین بودن خود اختیاری برایشان قرار دهم. شاید تا انسان ببیند حدی از حدود زندگی غیر انسانی را اما ...
اما این جانوری که تو فرزند عجول رضایت دادی همتای تو بدانند در انسان نبودن هیچ حدی را نگه نداشته و در قساوت روی درنده خویان را یکسره سپید نموده است. این چهره کریه، به دودِ آتش منقل و وافور سیاه نشده که تصور کنی می توان به آن نگاه کرد و سیاه و دودی نشد. دودی که چنین چهره سپید انسانی را چون ظلمات شب های بی امام سیاه می کند، دودی است که از کودکی که در کنج خرابه های فلسطین به رضایت وی می سوزانند بر صورت اش نشسته است و چرا تو این را نفهمیدی!؟ ...
و چرا تو این را نفهمیدی که این دود از فلسطین برنخاسته که در وین بر چهره کریه اش بنشیند؛ از سیرتش برخاسته و بر صورتش نشسته است. این آتشی است که از سیرت اش زبانه می کشد و بر فلسطین شراره می زند و تو چطور تصور کردی که از چنین آتش خانمان سوزی جان سالم به در خواهی برد. این آتشی که تو ندیدی و در آن افتادی نه تو که همه خانه ات را خواهد سوزاند. اگر فرزند ما نبودی ...
اگر فرزند ما نبودی شاید دعا می کردیم که در همان غربت بسوزی و بمیری و خاکسترت هم بر باد رود و چهره همان کریه را کریه تر کند اما چه کنیم که فرزند را رشته ای از علقه پیوند می دهد به قلوب خانه اش و دل اهل خانه می سوزد به سوختن اش و رضایت نمی دهد که چنین بی رحمانه حکم عدالت را بر پاره ای از خون خویش جاری کنیم. چه کنیم که خطاهای تو همه اش تقصیر تو نیست؛ تقصیر زیاده خواهی ما هم هست. آری تقصیر ما نیز شاید کم از تو نباشد اما ...
اما بگذریم ...
بگذریم از خطای تو یا نه تفاوتی در چهره ای که دنیا در سیاهی دیدار تو با آن روسیاه نظاره کرد نمی کند. تفاوتی در سوختن تو نمی کند. تفاوت نمی کند که ما و پدر چقدر برایت دعا کنیم و توبه و تضرع. توبه ی تنها از برخی گناه ها کفایت نمی کند. برخی گناه ها کفاره دارد ...