کینه آمریکایی از شهید هسته ای
کینه آمریکایی از شهید هسته ای
نادر مهدوی که به دست سربازان آمریکایی افتاد گویی یک مشت گرگ گرسنه به طعمه شان رسیده بودند. سینه اش را با میخ های بلند سوراخ کردند. تیر به بازو، پیشانی و قلب این سرباز دلیر اسلام زدند اما کینه ای که بر دلشان نشسته بود آرام نشد پس پیکرش را بر پاره ای چوب بستند و به دریا افکندند بل جان ناپاکشان از ضربه ای که این بزرگوار به حیثیتشان زده بود آرام گیرد.
به ما می گویند افراطی چرا که نمی توانیم خاطرات گذشته مان را فراموش کنیم. نمی توانیم با دنیا دست بدهیم، قدم بزنیم و درباره مشکلاتمان گفت و گو کنیم. نمی توانیم خون های ریخته شده بر جای جای این خاک را نادیده بگیریم و آن قدر خون دیده ایم که جز انتقام به هیچ چیز اندیشه نمی کنیم. از تاریخ تنها عاشورا خوانده ایم، از جغرافیا کربلا و از سیاست جمل و نهروان و ... . بگذریم شما از همان جشن های باستانیتان بخوانید و ایرانی هایی که همیشه شاد بودند و دستشان به جام می بود و زلف یار ما هم تفسیر خودمان را از اشعار مولوی و حافظ می کنیم باشد تا محک تجربه بیازماید که چقدر جام می بی وقت خشایار شاه از دست دشمنانمان عید نسل کشی برادرانتان می شود و چه قدر خنده آور که هر ساله شما این روز را با دشمنانتان گرامی می دارید.
از همان ابتدا چون روز روشن بود که پر کردن راکتور اراک با سیمان تنها و تنها برای خفت دادن به ملتی است که دعوی سربلندی دارد و گرنه عدم استفاده از راکتور قدیمی که به این بازی ها نیاز نداشت اما همزمانی روز اجرای این حکم با شهادت احمدی روشن دوباره خاطرات شهید مهدوی و کینه توزی آمریکایی ها را برایمان زنده کرد. کاش فرزندان این ملت با خودشان کمی اندیشه می کردند که این آمریکا همان آمریکاییست که حتی بعد از شهید کردن نادر مهدوی کینه اش فرو نمی نشیند و امروز پس از شهید کردن شهید احمدی روشن هنوز کینه اش از آن شهید بزرگوار اندکی فروکش نکرده و به هر طریقی می خواهد به این شهید والامقام و راهی که توسط وی و دوستانش آغاز گردیده است دهن کجی کند. خوشا به حال احمدی روشن که چنین دشمنی را از خویش غضبناک کرده است و بدا به حال ما که در این وادی خواب گرفته نشسته ایم به تماشای آزادی افسران آمریکایی پیش از آنکه به خاطر ورود غیر قانونی شان به حریم مقدس کشورمان عذرخواهی کنند و بدتر از همه نشسته ایم به تماشای نابودی غیرتمان در ازای هیچ چیز که عایدمان نشد و از همان ابتدا هم همه می دانستیم این دست، پنجه گرگ است که به دوستی فشرده ایم.
خیلی التماس دعا داریم.