تنها نوشته

خداوندا، در جهان ظلم و ستم و بیداد، همۀ تکیه‏ گاه ما تویی، و ما تنهای تنهاییم و غیر از تو کسی را نمی‏ شناسیم و غیر از تو نخواسته ‏ایم که کسی را بشناسیم. ما را یاری کن، که تو بهترین یاری کنندگانی

تنها نوشته

خداوندا، در جهان ظلم و ستم و بیداد، همۀ تکیه‏ گاه ما تویی، و ما تنهای تنهاییم و غیر از تو کسی را نمی‏ شناسیم و غیر از تو نخواسته ‏ایم که کسی را بشناسیم. ما را یاری کن، که تو بهترین یاری کنندگانی

تنها نوشته وبلاگ ایرانی

سامانه ثبت تجربیات تشکل های دانشجویی

جنبش letter4u

شبکه وبلاگی مجاهدان مجازی

پاتوق بچه شيعه ها

عمارنامه : نجوای دیجیتال بصیرت با دیدگان شما AmmarName.ir
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

وزیری که حتی برای یک روز هم مجبور نشد دیپلمات باشد

جمعه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۲:۲۱ ق.ظ

نه عالم بزرگی بود در کنج مدرسه، نه عابد جلیل القدری در کنج خلوت، نه زاهد مشهوری در جمع زهاد، نه سیاس سیاست بازی در جمع احزاب و نه هیچ ستاره ای در شهر شهرت اما روی همه مان را سپید کرد. طنین شعار های «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل»اش هنوز هم تن سیاست بازان داخلی و سیاست زنان خارجی را به لرزه می افکند. وزیری که حتی برای یک روز هم مجبور نشد دیپلمات باشد؛ حاجی مرتضایی فر همیشه انقلابی بود. یار صمیمی انقلاب و خدمتگزار با وفای نمازجمعه.

یکی از اساتید سال ها پیش ماجرای مرد حمامی را نقل می کرد که زیر خزینه حمام صبح اول وقت مشغول ریختن زغال در آتشدان خزینه بود و بلند بلند خداوند را شکر می کرد: «خدایا شکرت که استاندار نشدم. صد هزار بار شکر که شهردار نشدم. خدایا شکرت که مقدس اردبیلی نیستم. ... » به اینجای دعا که می رسد مقدس اردبیلی که در خلوت صبحگاهی حمام گوش های خویش را خیره ادعیه حمامی نموده است به سراغ حمامی می رود؛ برآشفته می پرسد: «استاندار نشدنت لطفی بوده از جانب خدای بر تو که شکرش نشان از فراست توست، شهردار نشدنت لطفی مضاعف لیک چگونه خدای را شکر می نمایی که چون منی نگشتی!؟ حمامی بی آن که دست از بیل زغال بردارد پاسخ می گوید: «تو قاضی بزرگ شهری، محکمه قضا در منتهای عدالت هم یک شاکی دارد یک متشاکی. قضاوت تو در منتهای صداقت هم یک خرسند دارد و یک دل آزرده. من خوش نمی دارم کسی رنجیده خاطر از پیش من بگذرد.» مقدس در فکر شد و از حمام به در آمد. روزی از روز ها دو مرد که در متهم نمودن یکدیگر بر سر زمینی حاصل خیز قصد جان یکدیگر داشتند بر محکمه ی مقدس وارد می شوند. مقدس به یاد حمامی می افتد قضاوت خویش را مشروط می کند به آن که شاکی و متشاکی ابتدا منازعه خویش را به نزد حمامی برند و جواب را از برای او بازآورند. در محکمه حمام، حمامی پس از استماع شکایت شاکی رو به وی می گوید دامن خویش برگیر و بی درنگ بیلی از زغال در دامان مرد می ریزد. مرد شاکی از حماقت حمامی و شرط عجیب قاضی حیرت زده رو به سوی محکمه می کند چون نزد مقدس دامان خویش باز می نماید به قاعده یک بیل سیم و زر اندرون آن می یابد.

وزیر شعار که رفت نمی دانم چرا یاد این استاد قدیمی و خاطره اش افتادم. فقط دوست دارم حسرت بخورم برای زندگی این وزیر دوست داشتنی. برای عزت روز های آخر عمرش. چقدر زیباست که خداوند یک چنین حیاتی به کسی عنایت کند. چقدر باید پیش مقتدر عزیز باشی تا چنین قدری برایت تقدیر کنند.

حاجی مرتضایی فر حتی وقت رفتن هم خبر رسانه هایی نبود که تعریفشان نشان از اشکال در کار است. تیتر اخبار آن ها عالیجناب سرخ پوش دیروز اصلاحات و منجی امروزشان بود. سخت است؛ همه جوانی ات زندان باشد و شکنجه. همه عمرت دویدن باشد در راه امام عشق بعد آخرش تعارف جام زهر بزنی به جان همه مردم ایران. من متولد آخر دهه شصتم. نه برای شعار مرگ بر اسرائیل از طرف ساواک ممنوع المنبر شدم نه زندان رفتم و نه شکنجه شدم. از روزی که یادم هست در امنیت کامل با پدرم نمازجمعه رفتم و بعد از حاجی مرتضایی فر شعار مرگ بر آمریکا و اسرائیل دادم. اوج نا امنی و دشمنی که از اسرائیل یادم می آید تیرماه هفتاد و هشت بود که شیشه های مغازه ها را در تهران پایین آورده بودند. راهپیمایی بیست و سوم تیر را پدرم تنها رفت. می ترسید بلایی سرمان بیاورند ولی نمازجمعه را با هم رفتیم. هیچ خبری نبود باز هم همه دعای مرگ اسرائیل را فریاد می کردند و شهر در امنیت کامل بود. دیگر چیزی از ناامنی ندیدم تا رسید به فتنه 88. فتنه 88 فتنه گران برای من دوباره تکرار می شدند. حاجی مرتضاییفرها هم با همان ثبات و صداقت همیشگی شان در صحنه بودند. اما بعضی ها خیلی تفاوت کرده بودند. بعضی ها عزم کرده بودند تا همه زحمات خودشان را تباه کنند. خیلی برایم مشکل بود تحلیل این که چرا روز های پایانی عمر یک نفر این گونه سراشیب به دوزخ می روند.

احمدی نژاد که خطش از صراط انقلاب جدا شد واقعا دیگر منگ شدم. من در مقاله «بت بزرگ» در واقع بت بزرگ خودم را شکستم. یک سال و اندی پیش بود، رفتم مسجد حضرت سجاد علیه السلام. به امام جماعت - که استاد اخلاقم در دانشگاه بود - گفتم حاج آقا! احمدی نژاد بت من بود چرا این گونه شد؟ با هم رفتیم دفتر مسجد از حشمت ا... طبرزدی می گفت که در جوانی با هم بودند. از این که چند وقت پیش آخرین اخبارش را در مجله ای خوانده که کم مانده خدا را هم منکر شود. از رفقای شهیدشان می گفت. می گفت: «دنیا مرحله مرحله است. شهوت، ثروت، اولاد، قدرت و الی آخر. آدمی را چاره ای نیست جز این که از همه این مراحل گذر نماید تا به کمال خویش نایل آید. کم آوردن در هر مرحله نیز سقوط به اسفل السافلین است و شیطان قرین ناجوانمردی برای لغزاندن پای همت آدمی در تمامی مراحل. ...»

این ها را ننوشتم که بترسانمت. ما اگر دل به دریای حوادث می زنیم به خاطر عهدی است که با خدایمان بسته ایم. به خاطر خدا ملوان کشتی ناخدا می شویم هرچند می دانیم که دریا طوفان دارد اما یقین داریم تا خدا هست ناخدا هم هست. فقط نوشتم که بگویم کاش همیشه اگر روی دکل انقلاب می رویم برای خدا باشد؛ تا چپه نشویم تا اگر چپه شدیم شهید بشویم، نفله نشویم. کاش روز تشییع، پیکرمان را انقلابی های وزارتخانه نمازجمعه بدرقه کنند به منزل ابدی نه دیپلمات های وزارت خارجه ...

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۲/۰۲/۲۷
تنها نگار

نظرات  (۲)

با سلام و احترام، مطلب جنابعالی در شبکه وبلاگی مجاهدان مجازی نشر گردید.

خواهشمندیم با قرار دادن نشان اعضا شبکه وبلاگی مجاهدان مجازی در وبلاگ خود به ایجاد همبستگی بیشتر کمک نمایید.

مسیر دریافت نشان اعضا: http://basnet.ir/page/logo

با تشکر

Basnet.ir

 

سلام
همیشه از این بابت که با هم دوست هستیم خوشحالم نه به این خاطر که آدم حسابی هستی،به این خاطر که تبلور صفای وجودت بعضی اوقات تلنگری می شود که راه را گم نکنم.
البته اگر تو نبودی اتفاقی نمی افتاد.
شخص دیگری می بود که این کار را انجام بدهد.
همان طور که اگر ادیسون برق را اختراع نمی کرد ...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی